گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند.
شب سلیس است، و یکدست ، و باز.
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل ، ماه را می شنوند.
پلکان جلو ساختمان ،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم ،
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا.
و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است
جا مانده ام ... یک جایی ، آن دورهای خیلی دور ،
میان آنهمه بغض و دلتنگی و تنهایی ، جا مانده ام ...
نگو که نمی توانی برای تنهایی های من دل بسوزانی ...
این شب ها ، هوا که تاریک که می شود ،
دلم آن سکوت عمیق شب های سرد زمستان را می خواهد ...
بنشینم کنار پنجره ... زانوهام را بغل کنم ... مچاله شوم توی خودم ...
هی به روی خودم نیاورم ..
که ستارم مدام زل می زند توی چشم هام که یعنی بیا ...
بیا مرا بغل کن ... بیا نوازشم کن ... بیا با هم بغض کنیم ...
با هم اشک بریزیم ... با هم بمیریم ...
این شب ها ، خیلی سرد است ...
حتی اگر گرمای دستهای تو ، تمام سرمای تنم را در آغوش گرفته باشد ...
نه .. عزیز همیشه و هنوز ... نگران نباش .. حال من خوبست ...
تو اما .. باور نکن ....
دایره تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
!شاید شروع نور نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
!باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
!تقویم ناب ترین ترانه نمناک
!تقویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
...شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می گرید
اگر تو روی نیمکتی این سوی دنیا تنها نشسته ای
..و همه ی آنچه نداری کسی ست
..شاید آن سوی دنیا روی نیمکتی دیگر
..کسی نشسته است که همه ی آنچه ندارد.. تویی
..نیمکت های دنیا را بد چیده اند
. . . !!وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست
از دل پر درد من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب رویای فراموشیهاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خواموشیهاست .
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من میگوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند .
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه؟
از آن پاکتری .
تو بهاری ؟
نه،
بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !