وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کرد
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کردادامه مطلب...
*
به راستی عشق ازآغاز ژرفای خود را نمی نمایاند مگر به گاه جدایی.
*
چون عشق اشارت نماید در پی اش به راه افتید؛گرچه راه های عشق دشوار و پر پیچ و تاب است.و چون با دو بالش شما را در آغوش گرفت سر به تسلیم فرود آورید؛گرچه شمشیر نهفته در بالش زخمی بر جانتان گذارد.
و چون با شما سخن گوید,تصدیقش کنید؛هر چند سخنش رویای شما را ناتمام گذارد و از هم بگسلاند,آن چنان که باد شمال استواری باغ را.ادامه مطلب...